ساعتای 4 بعد از ظهر از سر کار رسید خونه با اینکه کلی کار امروز انجام داده بود اصلا خسته نبود یه احساس شادی عجیبی تمام جسم و روحش پر کرده بود , رو مبل نشست دلش یک موزیک شاد میخواست پس بدون هیچ وقفه ایی یه اهنگ شاد گذاشت , کنار این موزیک شاد دلش بد جوری هوس میوه کرد پس رفت سمت یخچال در یخچال باز کرد دلش یه میوه ایی میخواست که با این حسه حالی که داره و این ریتم شاد موزیک همخونی داشته باشه یکم که فکر کرد دید بهترین میوه لیمو هست و سیب های سبز تاره ایی که خریده بود پس یک دونه لیمو درشت تر تازه و یک دونه سیب سبز برداشت که چشمم به یک دونه ترنج که لایه سیب ها قایم شده بود افتاد ; اخه از بویه ترنج خوشش میاد بهش انرژی میده پس ترنج هم برداشت و با خودش اورد نشست رو مبل اولین برش لیمو گذاشت تو دهنش یک احساس ترش خنکی تمام وجودش برداشت واقعا حسه ارامش و شادابی داره لیمو کنار این لیمو دلش یک گاز درشت از این سب سبز خواست , پس یک گاز از این سیب تازه کند ترشی لیمو هنوز تو دهنش بود که مزه نسبتا ترش اما تر تازه سیب هم قاطی شد واقعا ترکیب این 2 میوه باهم لذت وصف ناشدنی همراه داره از این حسه شاداب و مزه ترشی که تو دهنش بود داشت لذت میبرد که دوست داشت ترنج بو کنه پس ترنج برداشت عمیق بو کرد اون رایحه تلخ ترنج قاطی ترشی لیمو و سیب شد که اون حسه شاداب و فرح بخش چند برابر کرد , همینطور که داشت لذت می برد از این احساس چشمش به ساعت افتاد ساعت نزدیک 5 شده زیاد وقت نداشت پس بلند شد که بره سمت حموم یه دوش حسابی بگیره , نزدیکای حموم که رسید صدای خوردن در بالکن شنید انگاری یادش رفته بوده در بالکن ببنده پس بهتره تا باز یادش نرفته بره در بالکن ببنده , رفت سمت بالکن نزدیک بالکن تمام فضا پر شده بود از رایحه گیاهانی که تو بالکن داشت اخه تو این چند سالی که تنها بود تنها همدم های که داشت همین گیاهانش بودن دلش نیومد از این احساس شادی که امروز داره گیاهاش بی نصیب باشن پس اب پاش برداشت و رفت تا این احساس شادی که داره با پاشیدن اب رو گیاهاش بهشون منتقل کنه , چنتای شمعدونی داشت با چنتای گل رز البته هنوز رز ها غنچه بودن و یک گوشه بالکن یک عالمه نعناع هندی داشت , مشغول پاشیدن اب رو گیاهاش شد فضا پر از رایحه شمعدونی و نعناع هندی شد یه جور رایحه تند ادویه ایی تلخ با کمی بویه سبز علفی مانند یک جور حسه خاکی هم داره که البته با خنکای خاصی که با پاشیدن اب بهشون داده بود ; راستی همسایه بالکنش یک درخت پیر بزرگ سدر بود رایحه چوبی سدر هم کمی قاطی این رایحه ادویه ایی شده بود محو این همه رایحه خوب شد بود که یادش اومد باید بره حموم دوش بگیره امروز روز مهمی هست براش , سریع رفت به سمت حموم دلش یک دوش اب سرد میخواست یک دوش اب سرد گرفت تمام روحش جلا داد از حموم اومد بیرون و مشغول حاظر شدن شد امروز باید همه چیز بهترینش باشه پس کت شلواری که برای امروز خریده بود پوشید و از همه مهم تر عطری که تکمیل کننده امروز باشه اونم عطری نیست جز عطر Vetiver Geranium Creed . { راستی ببخشید یادم رفت بگم چرا امروز اینقدر براش مهم خاص هست , اخه بعد از چند سال انتظار به عشقی که دوستش داشت رسیده بود و امروز عشقش براش مهمونی گرفته بود تا اونو به دوستاش معرفی کنه }
|